من مردنی هستم!

ساخت وبلاگ

 

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود

فهمیدم با بقیه فرق میکنه

 

گفت: حاج آقا یک سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

 

گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

 

گفت: من رفتنی ام

 

گفتم: یعنی چی؟

 

گفت: دارم میمیرم

 

گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

 

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

 

گفتم: خدا کریمه، ان شاء الله که بهت سلامتی میده

 

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟

 

فهمیدم آدم فهمیده ای ست

گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

 

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم

کارم شده بود در اتاق موندن و غصه خوردن.

 

تا اینکه یک روز به خودم گفتم تا کی منتظر_مرگ باشم؟

 

خلاصه یک روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم.

 

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.

 

خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد.

 

با خودم میگفتم بگذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن.

آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه.

 

سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم.

 

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم.

 

ماشین عروس که می دیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم.

 

گدا که می دیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.

 

مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.

 

الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم.

 

حالا سؤالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم

و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟

 

گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه

آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه.

 

آرام آرام آرام خداحافظی کرد و تشکر، داشت میرفت

 

گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

 

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!

 

یک چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.

 

با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟

 

گفت: بیمار نیستم!!

 

گفتم: پس چی؟

 

گفت: فهمیدم مردنیم،

 

رفتم دکتر گفتم: می تونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه!

گفتم: خارج چی؟و باز گفتند : نه!

 

خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟

 

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد...!

 

  ✳️ خاطره منسوب به استاد پناهیان

  

  ❤️تکیه کلامش بود

فرقی نمی‌کرد، موقع سلام یا وقت خداحافظی

 

میگفت "تنور دلت گرم"

 

معنی این جمله را بعدها فهمیدم

 

هر جا که از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد، یاد حرفش افتادم.

 

انگار تنور دلت که گرم باشد، نان مهربانی‌اش را می‌خوری.

 

هر چه دلت گرم‌تر، مهربانی‌ات بيشتر و روزگارت آبادتر است...

 

تنور دلتون گرم گرم

 

 

 

 

آموزش خانواده...
ما را در سایت آموزش خانواده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : خنجی amkha بازدید : 183 تاريخ : شنبه 26 تير 1395 ساعت: 19:26