,داماد هوس باز,داماد هوس باز و مادر زن ...ادامه مطلب
محمدمهدی مرشدلو، بازپرس شعبه هفتم دادسرای ناحیه 34 میگوید کار قضاوت را از اجرای احکام دادگاه بعثت شروع کرده و یکی از بهترین خاطراتش نیز مربوط به همان سالها است.کمی تأمل میکند تا جزئیات پرونده در ذهنش تداعی شود. لحظاتی بعد لبخندی روی لبهایش مینشیند.,ازدواج پسر و مادر,ازدواج پسر و دختر همسن,ازدواج دخترعمو و پسرعمو,ازدواج وپسر,ازدواج پسر ودختر دایی,ازدواج پسر و,ازدواج پسرعمو و دخترعمو,سن ازدواج پسر و دختر,ازدواج دختر شیعه وپسر سنی,ازدواج پسر و دختر دايي ...ادامه مطلب
27 سال داشتم و هنوز ازدواج نکرده بودم. سنگینی نگاه فامیل و دوست و آشنا را همیشه نسبت به خودم احساس می کردم. آن ها همواره به چشم پیردختری به من نگاه می کردند که مورد پسند هیچ مردی قرار نگرفته است., ...ادامه مطلب
مهندس جوان قربانی بازی شوم دختر پسر جوان وقتی در یک جشن عروسی با دختری آشنا شد، به او دل بست و پس از گذشت مدتی از آشنایی قول و قرار ازدواج گذاشتند. اما هنگامی که خانواده پسر برای خواستگاری آماده میشدند ناگهان اتفاق هولناکی رخ داد., ...ادامه مطلب
با شنیدن واقعیت تلخی از دختر 11ساله ام سَرَم سوت کشید دخترم روز به روز بدتر و بهانه گیرتر می شد. من و شوهرم واقعا نمی دانستیم با این بچه ناسازگار چه کار کنیم به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، روز به روز بدتر و بهانه گیرتر می شد. من و شوهرم واقعا نمی دانستیم با این بچه ناسازگار چه کار کنیم و تصور می کردیم او نسبت به خواهر کوچکش حسادت می کند به همین خاطر برایش هدیه و کادوهای زیادی می خریدیم، اما هیچ نتیجه ای نگرفتیم تا این که چند روز قبل فهمیدم او با پسری جوان ارتباط تلفنی دارد. , ...ادامه مطلب
با شنیدن واقعیت تلخی از دختر 11ساله ام سَرَم سوت کشید دخترم روز به روز بدتر و بهانه گیرتر می شد. من و شوهرم واقعا نمی دانستیم با این بچه ناسازگار چه کار کنیم به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، روز به روز بدتر و بهانه گیرتر می شد. من و شوهرم واقعا نمی دانستیم با این بچه ناسازگار چه کار کنیم و تصور می کردیم او نسبت به خواهر کوچکش حسادت می کند به همین خاطر برایش هدیه و کادوهای زیادی می خریدیم، اما هیچ نتیجه ای نگرفتیم تا این که چند روز قبل فهمیدم او با پسری جوان ارتباط تلفنی دارد. , ...ادامه مطلب
خودکُشی دختر جوان پس از آزار و اذیت خوفناک در پارتی شبانه "مهتاب" جونم، عزیز دلم، باور کن تو اولین و آخرین عشق زندگی من هستی. آنقدر دوستت دارم که حاضرم حتی جونم رو هم فدای تو کنم. مهتاب جان... مهتاب نازنین من...تو درست تو شرایطی که من از همه مایوس و ناامید بودم و از همه آدمای دنیا متنفر، سر راهم قرار گرفتی و شدی همه دنیای من! اگه صدای گرمت رو نمی شنیدم همه زندگی ام ویرون می شد. مهتاب جونم... عکس خوشگلتو که برام فرستاده بودی دیدم و حالا صد برابر عاشق شدم و تشنه دیدنت. تو رو خدا یه قرار بذار همدیگه رو ببینیم..., ...ادامه مطلب
افزایش سن ازدواج دختران با نگاهی به علل و پیامدهای آن در سال های اخیر افزایش سن ازدواج دختران به مراتب بیش از پسران اتفاق افتاده است. و این روند مشکلات خاصی را به لحاظ اجتماعی و جمعیت شناختی در آینده به دنبال خواهد داشت که لازم است به آن توجه ویژه شود., ...ادامه مطلب
آزارجنسی دختر ۱۹ ساله برای ازدواج اجباری! سميه دختر ١٩ سالهاي است كه در گفتوگو با پليس اعلام كرده با رضايت پدر و مادرش مورد آزار پسردايياش قرار گرفته است. او زندگياش را تعريف كرده و گفته: ١٦ ساله بودم كه مادرم گفت پسرداييام به خواستگاريام آمده.به گزارش میزان، از شنيدن اين خبر ناراحت شدم چون پسر همسايهمان به خواستگاريام آمده بود و او را دوست داشتم اما خانوادهام به دلايلي كه براي من غيرمنطقي بود او را رد كرده بودند. همهچيز از روزي شروع شد كه پسرداييام با خانوادهاش به خانهمان آمدند.آن روز پسرداييام با اطلاع پدر و مادرم به اتاقم آمد و به من تعرض كرد. من در جواب اعتراض به اين حركت از خانه فرار كردم و به خانه مصطفي رفتم. اما خانواده او هم من را طرد كردند و مجبور شدم به خانه خودمان بروم. وقتي به خانه برگشتم پدرم كتكم زد و مادرم سرزنشم كرد. تصميم گرفتم خودكشي كنم. مقداري قرص را با شكر مخلوط كردم و ميخواستم بخورم اما پدرم به موقع متوجه شد و ليوان را از دستم گرفت.بعد از مدتي مجبور شدم با پسرداييام ازدواج كنم. از ازدواج با او يك بچه معلول به دنيا آوردم. از زندگي خسته شده بودم تا اينكه يك روز به خانه پدريام رفتم و مصطفي را ديدم. شمارههايمان را به هم داديم و رابطهمان شروع شد.قرار شد با هم فرار كنيم. با هم به خانهاي در شهر گرگان رفتيم. چند ماه آنجا زندگي ميكرديم تا اينكه يك روز صبح از خواب بيدار شدم و ديدم كه مصطفي نيست. ناگهان در اتاق باز شد و چند مرد وارد شدند و براي چند روز به من تعرض كردند. بعد از همه اين اتفاقها تصميم گرفتم خودم را به نيروي انتظامي معرفي كنم. , ...ادامه مطلب
ماجرای پسر همسایه ای که دختر هرزه را باردار کرد نای صحبت ندارم وخسته و کلافه ام. فقط می توانم بگویم خودم کردم که لعنت بر خودم باد. کلثوم دختر جوانی است که درروستای سر سبز و آباد یکی از شهرهای شمال با پدر و مادرش زندگی می کند. به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، تا کلاس پنجم درس خواندم و چون آن موقع برای ادامه تحصیل باید به شهر می رفتم خانواده ام رضایت ندادند. پدرم از نظر موقعیت اقتصادی در شرایطی نبود که مرا به شهر بفرستد و از طرفی می گفت به چه کسی اطمینان کنم و پاره تنم را خانه اش بفرستم. بعد از ترک تحصیل در کارهای کشاورزی به پدر و مادرم کمک می کردم و البته مسوولیت اصلی کارهای خانه با من بود. تنها دوست و همنشینم نیز دختر عمویم بود. با این که حدود ۱۵ سال تفاوت سنی داشتیم اما با هم خیلی زود اخت شدیم و تنهایی های همدیگر را پر می کردیم. دختر عمویم می گفت هر چه می کشد از دست سادگی هایش است. او دل پری از پسر دایی اش داشت و می گفت: اگر زرنگ بودم قبل از آن که به شهر برود و با دختر دیگری ازدواج کند او را وابسته خودم می کردم. کلثوم نفس عمیقی کشید و افزود: دختر عمویم از کودکی به نام پسر دایی اش بود و این رسم قدیمی در منطقه وجود داشت که بزرگ های فامیل دختر ها و پسرهای تازه متولد شده را به نام هم صدا می زدند تا در آینده این بچه ها وقتی بزرگ شدند با هم ازدواج کنند و پیوندهای فامیلی بر قرار بماند. دختر جوان افزود: دلتنگی ها و عقده های دختر عمو تاثیر بسیار بدی روی من گذاشت. نگران آینده ام بودم و با خودم می گفتم مبادا در خانه بمانم و نتوانم ازدواج موفقی داشته باشم. در این شرایط سعی می کردم خودم را در دل پسر همسایه جا بدهم. از طرفی دختر عمویم تشویقم می کرد چه طوری پیش بروم تا داوود را بیشتر از بیش وابسته خودم کنم. متاسفانه با این تصورات اشتباه فریب چرب زبانی های پسر همسایه را خوردم ومدتی با هم در ارتباط بودیم. حدود چهار ماه قبل، پسر همسایه پا روی احساساتم گذاشت و خودش را کنار کشید. داودمی گفت که قرار است برای کار در یک هتل بزرگ به مشهد برود و اصلا فکر ازدواج با او را از سرم در بیاورم. او وعده ها و قول و قرارهایی که با هم گذاشته بودیم را زیر پا گذاشت و تنهایم گذاشت. وضعیت روحی بسیار بدی داشتم و روز به روز از نظر جسمی نیز حالم بدتر می شد. شک کرده بودم و موضوع را به دختر , ...ادامه مطلب